غزلغزل، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 5 روز سن داره

نی نی

 

 

نوشتن این روزهای قشنگ برای موندگار کردنشونه

 

 وتو

 

دلیل این روزهایی.

شمال

خاله جون یه روز بابات تصیم گرفت که تو و مامانتو ببره مسافرت.تصمیم گرفتن برید شمال.به منم تعارف کردنو خلتصه منم اومدم باهاتون شمال.این اولین مسافرت تو بود.تو انقد خوشحال بودی.اخه میدونی تو خیلی دده دوس داری.عشق ماشینم که هستی خاله جون.خیلی بهمون خوش گذشت.تو وقتی دریا رو دیدی خیلییییی ذوق کردی.اما ترسو بودی.تا مامانت پاتو گذاشت توی اب جییییییییییییییییییییییییییغ زدی.از اون جیغای بنفشی که همیشه میکشی. ...
3 شهريور 1392

بدون عنوان

خاله جون امروز سوم شهریوره.تو 22 روز دیگه یک سالت میشه.تازه دو سه روزه شروع به چهار دستو رفتن کردی.الهی قربونت بشم.ماشاله انقد با مزه میری.عشقققققققققققققققققق منی     ...
3 شهريور 1392

بدون عنوان

سلام خاله جون ببخشید چند وقت نیودم.انقد کار داشتم.تو این مدت نیومده بودم اتفاقای زیادی افتاده.ماشالا خیلی بزرگ شدی. با اخرین عکست زمین تا اسمون فرق کردی.4تا دندون در آوردی.میتونی خوب بشینی.وروجکی شدی واسه خودت.یه بار یه مریضی بدی گرفتی فکر کنم اسمش مخملک بود.دکترا نفهمیدن.ولی عوضش مادرجون فهمید.3روز مریض بودی.تب داشتی.صورتت قرمز قرمز شده بود.ولی زود خوب شدی.   راستیییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی یه نی نی کوچولوی دیگه به جمعمون اضافه شده. آقا پرهام به دنیا اومده. ...
29 خرداد 1392

غزل

سلام غزل قشنگم.وای نمیدونی چقد از به دنیا اومدنت خوشحالیم.همه دلخوشیهامون شدی.به قول مامانت میگه اگه غزل نبود ما چیکار میکردیم.راست میگه ها.چیکار میکردیم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ الان که دارم اینا رو مینویسم ساعت ده و نیمه شبه.تولد داییت بود. شما تازه از خونمون رفتینو منم تصمیم گرفتم بیام اینجاو وبتو بنویسم... بذار از روز اولی که بودنتو فهمیدیم برات بگم خاله جون.خیلی جالبه. پس قشنگ بخونا.......... من طبق معمول خونه شما پیش مامانت بودم.آخه مهمون داشتین رفته بودم کمکش.عمه نگیننتم بود.نشستیم سر میز که ناهار بخوریم بابات گفت یه خبر بهتون بدم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ گفت دارین خاله و ع...
17 فروردين 1392
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به نی نی می باشد