شمال
خاله جون یه روز بابات تصیم گرفت که تو و مامانتو ببره مسافرت.تصمیم گرفتن برید شمال.به منم تعارف کردنو خلتصه منم اومدم باهاتون شمال.این اولین مسافرت تو بود.تو انقد خوشحال بودی.اخه میدونی تو خیلی دده دوس داری.عشق ماشینم که هستی خاله جون.خیلی بهمون خوش گذشت.تو وقتی دریا رو دیدی خیلییییی ذوق کردی.اما ترسو بودی.تا مامانت پاتو گذاشت توی اب جییییییییییییییییییییییییییغ زدی.از اون جیغای بنفشی که همیشه میکشی.
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی